یک پیرزن نابینایی بود. با دو یتیم می آمد خانه ما و به حوض ما آب می گذاشت به همان وضعیت کوری، و در آخر هم دو زار به او می دادند. من هم می دیدم.
به مادرمان گفتم: میشه شب جمعه ها که پلو می پزی سهم من را بریزی داخل جام و ببرم در اتاق خودم بخورم.
ایشان هم گفتند: بله.
من هم صبر می کردم و نان را به جای شام می خوردم و بعد یواشکی می رفتم در خانه این پیرزن و می گفتم: این کاسه را بگیرید، خالی کنید و بدهید به من. اون که نمی دانست کیه، ولی گفت:
خدا عاقبتت را بخیر کنه هر کی هستی؟...

???خاطره ای از استاد اخلاق آیت الله قدرت الله #نجفی (حفظه الله تعالی)

#قِصَص_اهل_دل
?@abdorrezanazari

 


[ سه شنبه 97/7/24 ] [ 4:28 عصر ] [ heydarali ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.